در جاده هراز رودی پر از خروش
دشتی پر از علف بر مرکبی سوار
گم کرده راه خویش تنها و بی هدف
دیدم کنار راه جایی نوشته بود
تهران از این طرف
دشتی پر از علف بر مرکبی سوار
گم کرده راه خویش تنها و بی هدف
دیدم کنار راه جایی نوشته بود
تهران از این طرف
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
دیدم پرنده ای نوک میزند به برگ
با کوه گفت وگو با قله ها به حرف
پر زد پرک پرک با باد های سرد
از شمشک و دیزین تا دره ی اوین
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
مردی که می نواخت با های های خویش
در پای نیلبک مردی که میگریست
با چشم آسمان بالا تر از ونک
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
یادت بهانه شد کم کم ترانه شد
تهران از این طرف
See Less