گفتم رخت ندیدم گفتا ندیده باشی
گفتم ز غم خمیدم گفتا خمیده باشی
گفتم ز گلستانت گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم گفتا نچیده باشی
گفتم ز غم خمیدم گفتا خمیده باشی
گفتم ز گلستانت گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم گفتا نچیده باشی
گفتم ز خود بریدم آن باده تا چشیدم
گفتا چه زان چشیدی از خود بریده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
گفتم که در فراقت بس خوندل که خوردم
گفتا که سهل باشد جورم کشیده باشی
گفتم جفات تا کی گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید شاید شنیده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
شاید رسیده باشی
See Less