Sina Sarlak Raaze Jonoon Cover Thumb

Raaze Jonoon

همان لحظه که تیر از شب رها شد
تمام قصه یک جا برملا شد
من از اول سیه پوش تو بودم
همه جای جهانم کربلا شد
ای عقل که پرسیده ای از راز جنونم
دیوانه ی لبخند کسی در دل خونم
آن بی خبرم من که گرفتم خبر از عشق
آن خانه به دوشم که درآورده سر از عشق
یک دشت به اندازه ی پیچ و خم هستی
یک دشت که افتاده بر آن دست چه دستی
هر کس که در این راه دلش رفت سرش رفت
با یک نظر دوست جهان از نظرش رفت
هر کس که خدا را به خود آغشته نیاید
هر کس که به دل گندم ری کشته نیاید
پرسیدم از او در دلش آن لحظه چه ها بود چه ها بود
گفت آن سرِ بر خاک خدا بود خدا بود خدا بود
یک دشت به اندازه ی پیچ و خم هستی
یک دشت که افتاده بر آن دست چه دستی
هر کس که در این راه دلش رفت سرش رفت
با یک نظر دوست جهان از نظرش رفت

See More

See Less

More from Sina Sarlak

Similar