از من چه مانده بعد تو جز ناتوانی ام
جز سنگ قبر خاطره روی جوانی ام
بی عشق و بی عاطفه و هیچ وعده ای
ماندم چگونه سمت خودت می کشانی ام
آن من که آزموده جهان را به عشق خویش
حالا برای همچون تویی زندانی ام
حال از نبرد بین تو و اعتماد من
این از قمار بین من و زندگانی ام
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمی کشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمی کشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
جز سنگ قبر خاطره روی جوانی ام
بی عشق و بی عاطفه و هیچ وعده ای
ماندم چگونه سمت خودت می کشانی ام
آن من که آزموده جهان را به عشق خویش
حالا برای همچون تویی زندانی ام
حال از نبرد بین تو و اعتماد من
این از قمار بین من و زندگانی ام
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمی کشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمی کشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
باید بمیری یا نگویی دلت کجاست
درسی که داده ای به من از هم زبانی ام
حالا که نیستی و نمی خواهیم بگو
حالا چرا به پای خودت می نشانی ام
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجون زخم تو را نمی کشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجون زخم تو را نمی کشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
See Less