حس تنهایی بدی دارم، حس یک آدم بدون بغل
حس اون آدمی که بی همراه، داره میره توی اتاق عمل
حس تنهایی بدی دارم، حس و حال یه مَرد دیوونه
حس و حال کسی که توو روز ِ مُردن مادرش توو زندونه
حس اون آدمی که بی همراه، داره میره توی اتاق عمل
حس تنهایی بدی دارم، حس و حال یه مَرد دیوونه
حس و حال کسی که توو روز ِ مُردن مادرش توو زندونه
نه تو دلگیری از رفتن نه من اشکم سرازیره
منو جوری شکستی که دیگه گریهم نمیگیره
شدم مثل یه ابری که زمستونم نمیباره
دیگه این بغض سی ساله شکستن بر نمیداره
یه حسی بین ما بوده که حالا غیر یک غم نیست
اگه گریهم نمیگیره واسه حفظ غرورم نیست
یه حسی بین ما بوده که این روزا شده یک درد
به جای ما یه سنگم بود دیگه این دردو حس میکرد
تو خیلی قبل از این رفتی که این اندازه من سردم
کنارت سوگواریمو برای رفتنت کردم
نه با تو زندگی دارم نه از فکر تو آزادم
چه میموندی چه میرفتی تورو از دست میدادم
یه حسی بین ما بوده که حالا غیر یک غم نیست
اگه گریهم نمیگیره واسه حفظ غرورم نیست
یه حسی بین ما بوده که این روزا شده یک درد
به جای ما یه سنگم بود دیگه این دردو حس میکرد
See Less