از عشق هیچ چیز نمی دانم
چیزی برای آنکه بدانم نیست
چشمانِ مرگبارِ زنی زیبا
آرامبخشِ زیر زبانم نیست
چیزی برای آنکه بدانم نیست
چشمانِ مرگبارِ زنی زیبا
آرامبخشِ زیر زبانم نیست
من تازه عاشقت شده ام اما
از هر چه بر تو رفته خبر دارم
با من بگو که در نُسَخِ خطی ت
خطّی برای آن که بخوانم نیست
من کل آسمان تو را گشتم
دیری ست کفتران به تو مشغولند
ای کاش نامه ای به تو، اما حیف
طوقیِ پیرِ نامه رسانم نیست
می خواستم سفر کنم و یک شب
دیدم سبُک شده چمدان یعنی
با چشم های خیس خودم دیدم
جز خنده ی تو در چمدانم نیست !
باید که اعتراف کنم انگار
ای آینه، دروغ نمی گفتی
موهای پیر و خسته ی من دیگر
دلتنگ دست های جوانم نیست
ای کاش دست های تو را تنها
ای کاش دست های تو را اینجا
ای کاش دست های تو را اما
پایان جمله ام بتوانم نیست
See Less