ولله که تو با خبر از این دل زاری
مهمان خیالم شدهای هر شب و هر شب
ولله شبیه من دیوانه نداری
حقا که مرادی و مریدت شده ام من
حقا که تو خورشید زمینی و زمانی
حاشا که به غیر از تو کسی در دلم افتد
هم سرور و هم بیسر و هم عین و عیانی
هیهات اگر یار بخواهی و نباشم
ای وای به من گر تو مرا یار ندانی
باید به تو زنجیر کنم بند دلم را
جانی و جهانی و چنینی و چنانی
ای نور تر از نور تر از نور تر از نور
ای ماه تر از ماه تر از ماه تر از ماه
تا امر کنی خاک درِ درگهت هستم
ای شاه تر از شاه تر از شاه تر از شاه
ای نور تر از نور تر از نور تر از نور
ای ماه تر از ماه تر از ماه تر از ماه
تا امر کنی خاک درِ درگهت هستم
ای شاه تر از شاه تر از شاه تر از شاه
هیهات اگر یار بخواهی و نباشم
ای وای به من گر تو مرا یار ندانی
باید به تو زنجیر کنم بند دلم را
جانی و جهانی و چنینی و چنانی
هیهات اگر یار بخواهی و نباشم
ای وای به من گر تو مرا یار ندانی
باید به تو زنجیر کنم بند دلم را
جانی و جهانی و چنینی و چنانی
See Less