بی تو هیچ پنجره ای بر دل من باز نشد
من به سرزمین دلتنگیه تو تبعیدم
آتشم میزند هر شب خیالت با من
عشق یعنی همین سوختن و تنها ماندن
بی گمان غرق هوایت میشم
باز از تو تمامم جاریست
هیچ زخمی در تنم جا نماند
جز عشقت، جز عشقت که یک زخم کاریست
من به سرزمین دلتنگیه تو تبعیدم
آتشم میزند هر شب خیالت با من
عشق یعنی همین سوختن و تنها ماندن
بی گمان غرق هوایت میشم
باز از تو تمامم جاریست
هیچ زخمی در تنم جا نماند
جز عشقت، جز عشقت که یک زخم کاریست
من دچارم به تو و معجزه ی چشمانت
و همان خاطره ی لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
من دچارم به تو و معجزه ی چشمانت
و همان خاطره ی لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
درو دیوار جهان پُر شده از تصویرت
خواب و بیداری من چیست بگو تعبیرت
من که آزادم و از فکر جهان بیزارم
ترس دارم بشود فکر کسی درگیرت
من دچارم به تو و معجزه ی چشمانت
و همان خاطره ی لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
من دچارم به تو و معجزه ی چشمانت
و همان خاطره ی لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
See Less