افتاده ام از چشم تو
وای اگر پای عشقی دگر در میان است
کوهم ولی درمانده ام
بی تو در سینه ی من چو آتشفشان است
نگاهم کن بی تو بی برگ و بارم
تو را من به دستِ خدا میسپارم
وای اگر پای عشقی دگر در میان است
کوهم ولی درمانده ام
بی تو در سینه ی من چو آتشفشان است
نگاهم کن بی تو بی برگ و بارم
تو را من به دستِ خدا میسپارم
شهزاده ی بی عشق بُرده ای دیگر از یادم
همچو افسانه ای آخر میرسی تو به دادم
شهزاده ی بی عشق چَشم به راهِ تو میمانم
دردِ دوری نشست آخر بی تو بر استخوانم
میگریم به حال ناخوشم
در قلبم ، تو را نمیکشم
من چون تو بی وفا نباشم
غمگینم چو فالِ حافظم
چون شمعی تو آتشم بزن
من از غمت رها نباشم
شهزاده ی بی عشق بُرده ای دیگر از یادم
همچو افسانه ای آخر میرسی تو به دادم
شهزاده ی بی عشق چَشم به راهِ تو میمانم
دردِ دوری نشست آخر بی تو بر استخوانم
See Less