آزاد و رهایم یا در بند توام
در هر نفسم عاشق لبخند توام
آغشته به جانم یا بیگانه شوی
یک لحظه هم از خاطر یارت نروی
سر تا پا در واهمه ام
کابوسی بی خاتمه ام
فریادی در همهمه ام
سرد و مست و تلخ و تنها
تو بگو که همین فردا
چه به جز غم ما دارد؟
مگر حنجره مان تا کی
تب و تاب صدا دارد؟
نشنیده ام از لب ساکت شب به جز آیه ی بی سحری
ایران !
نفس های رخ داده در سینه می دانمت
ایران !
دمی رسته از ترکش و کینه می خواهمت
ایران !
بمان شوق خورشید تو میکشد شام مارا
تو بگو که همین فردا
چه بجز غم ما دارد
مگر حنجره مان تا کی
تب و تاب صدا دارد
در هر نفسم عاشق لبخند توام
آغشته به جانم یا بیگانه شوی
یک لحظه هم از خاطر یارت نروی
سر تا پا در واهمه ام
کابوسی بی خاتمه ام
فریادی در همهمه ام
سرد و مست و تلخ و تنها
تو بگو که همین فردا
چه به جز غم ما دارد؟
مگر حنجره مان تا کی
تب و تاب صدا دارد؟
نشنیده ام از لب ساکت شب به جز آیه ی بی سحری
ایران !
نفس های رخ داده در سینه می دانمت
ایران !
دمی رسته از ترکش و کینه می خواهمت
ایران !
بمان شوق خورشید تو میکشد شام مارا
تو بگو که همین فردا
چه بجز غم ما دارد
مگر حنجره مان تا کی
تب و تاب صدا دارد
See Less