m
Followers:
0
شاعرترین عاشقت می نگاشت
با شعله ات شب حقیقت نداشت
لب تر کنی هر چه خواهی شوم
دیوانه تا بی نهایت روم
می رقصی در یادم
از غیر از تو من آزادم
چون فریادی در صحرایی
یا شب های بی فردایی
چون رویایی از بیداری
یا تنهایی از دیداری
تلخی نکن با من ای یار آیینه رو
با چهره ام لحظه ای از جوانی بگو
بی ساحلت قایق و عزم و دریا کجاست؟
ای رُسته در خاطرم این سرودن تو راست
با شعله ات شب حقیقت نداشت
لب تر کنی هر چه خواهی شوم
دیوانه تا بی نهایت روم
می رقصی در یادم
از غیر از تو من آزادم
چون فریادی در صحرایی
یا شب های بی فردایی
چون رویایی از بیداری
یا تنهایی از دیداری
تلخی نکن با من ای یار آیینه رو
با چهره ام لحظه ای از جوانی بگو
بی ساحلت قایق و عزم و دریا کجاست؟
ای رُسته در خاطرم این سرودن تو راست
See More
See Less