فریاد نزن ای عاشق من صدایت را درون قلب خود می شنوم
درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم
فریاد نزن ای عاشق فریاد نزن
بی سبب نیست چنین فریادم بی گناه در دامه عشق افتادم
چه درستو چه غلط زندگیه هم خودم هم تو رو برباد دادم
بی گناه در دام عشق افتادم
اگر احساسمو میفهمیدی قلبت دوباره می بخشیدی
لحظه ی پایان این دیدار را روز آغازی دگر میدیدی
اگه بیهوده نمی ترسیدم عشقو آنگونه که هست میدیدم
شاید این لحظه ی غمگین وداع قلبمو دوباره می بخشیدم
کاش از این عشق نمی ترسیدم
درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم
فریاد نزن ای عاشق فریاد نزن
بی سبب نیست چنین فریادم بی گناه در دامه عشق افتادم
چه درستو چه غلط زندگیه هم خودم هم تو رو برباد دادم
بی گناه در دام عشق افتادم
اگر احساسمو میفهمیدی قلبت دوباره می بخشیدی
لحظه ی پایان این دیدار را روز آغازی دگر میدیدی
اگه بیهوده نمی ترسیدم عشقو آنگونه که هست میدیدم
شاید این لحظه ی غمگین وداع قلبمو دوباره می بخشیدم
کاش از این عشق نمی ترسیدم
ما سزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و سرگردانیم
ما که دانسته به دام افتادیم چرا از عاشقی رو گردانیم
وقتی پیمان دل و میبستیم گفته بودیم فقط عاشق هستیم
ولی باعشق نگفتیم هرگز از دو ایل نابرابر هستیم
نه گناهکاریم نه بی تقصیریم من و تو بازیچه ی تقدیریم
هر دو در بی راهه ی بیرحم عشق با دلو احساس خود درگیریم
بیشتر از همیشه دوستت دارم گر چه از عاشقی و عاشق شدن بیزارم
زیر آوار فرو ریخته ی عشق از دلم چیزی نمونده که به تو بسپارم
تو که همدردی مرا یاری بده به من عاشق امیدواری بده
اگر عشق با ما سر یاری نداشت تو به من قول وفا داری بده
See Less