روزی هزار بار مُردم و غم هام نمُردن
این گریه های کهنه ی بی وقفه ی من
انگار از تاثیر هیچ بویی نبُردن
یه عمره که از دور منو دریا میبینن
اما درونم چیزی جز سراب و غم نیست
من از خودم گلایه دارم دردم اینجاست
این زندگی چیزی که من می خواستم نیست
از من فقط یه اسم مونده و یه سایه
اما می دونم هیشکی جز من متهم نیست
این اعتراف آغاز یک پایان تازست
این زندگی چیزی که من می خواستم نیست
از من فقط یه اسم مونده و یه سایه
اما می دونم هیشکی جز من متهم نیست
این اعتراف آغاز یک پایان تازست
این زندگی چیزی که من می خواستم نیست
این زندگی چیزی که من می خواستم نیست
این فاجعه دائم داره تکرار میشه
پنجره ای که رو به دیوار باشه هر روز
بعد یه مودت از خودش بیزار میشه
مثل یه پروانه که وابسته اس به پیلش
شاید نمی خواستم به دنیا پا بزارم
مثل یه ماهی که پُر از وحشت آبه
روزهای خیلی سختی رو در پیش دارم
از من فقط یه اسم مونده و یه سایه
اما می دونم هیشکی جز من متهم نیست
این اعتراف آغاز یک پایان تازست
این زندگی چیزی که من می خواستم نیست
از من فقط، از من فقط یه اسم مونده و یه سایه
اما می دونم هیشکی جز من متهم نیست
این اعتراف آغاز یک پایان تازست
این زندگی چیزی که من می خواستم نیست
See Less