تو از یک برگ میگفتی
من اونو باغ میکردم
همیشه کمترین هارو
زیاد اغراق میکردم
من اونو باغ میکردم
همیشه کمترین هارو
زیاد اغراق میکردم
همیشه در کنار تو
حضور من دو حالت داشت
یا جونم این وسط بودُ
یا احساسم دخالت داشت
تا یه قله نشون میدی
میگم وقت صعودم هست
بگو تا پیش مرگت شم
توانش در وجودم هست
من اونقدر اومدم با تو
نمیتونم که برگردم
من از یک ترس اینجوری
تو رو محکم بغل کردم
با آغوشم دور تو
دارم دیوار میبندم
چه ابری توی چشمامه
بری رگبار میبندم
شاید روزی بگی میخوام
برم یه گوشه تنها شم
برو اما بعیدم نیست
همون دور و ورا باشم
تا یه قله نشون میدی
میگم وقت صعودم هست
بگو تا پیش مرگت شم
توانش در وجودم هست
من اونقدر اومدم با تو
نمیتونم که برگردم
من از یک ترس اینجوری
تو رو محکم بغل کردم
See Less