“اشخاصی مثل من در یک جریان دیگه ای هستند / وابسته به یک فرقه دیگه ای هستن
و از نسل دیگه ای هستن… و از عصر دیگه ای..با فرهنگ دیگه ای…افکار و اندیشه های دیگه ای
نهضت ها و جریان های فقهی و اجتماعی دیگری…و دنیای دیگری”
یه گوشه ای از این شهر یه سری آدم هست / آدمهایی مثل من
خسته از لحظه هایی مثل قبل
خسته از فردای شکل دیروز / خسته از آدمها زندگی خشک و بی روح
آه..من از یه نسل دیگم صدای گوله ها تو گوشم واسم لالایی خوندن
تو شیکم ننم صدای جیغ و داد ، زیاد شنیدم با صدای بمب و موشک
تو بیست و چند سال عمرم / آدم ها رو کنارهم ندیدم
یا جلوی هم بودن یا روی هم / اونها همش در حال جنگ بودن
حتی وقت خواب توی شب روی تخت
توی بیست و چند سال عمرم / بیست و چند بار مردم
بیست و چند سال حقم و خوردن
زندگیم و برعکس کشیدن / تا منم مثل اونا اون و برعکس ببینم
من وقتی مرد شدم که پره درد شدم / ظاهر آدم ها خوب و همه تو زرد شدن
تا اینکه خواستم که این اتفاق و درک کنم / از توی آدم های اجتماعم طرد شدم
این خیلی سخته..این خیلی تلخه / اینجا آدم های دورت نمیفهمن چیه حرفت
ابن اتفاق ها میشن عقده توی قلبت / یه مشت اعتقاد چرت و پرت میره تو مغزت
تا یه کم حرف زدم / گفت بگو معذرت
بخواب..این زندگی یه خوایه تلخه نه؟؟ / کسی ازم نمیپرسه که چیه درد من
دردم اینه که پرده رفت کنار از پنجرم / پس دیدم همه چیو داد زدم با حنجرم
بعدش بین من و خودم شروع شد جنگ نرم / این باعث شد تا از دست مردمم در برم
پس نگو برگرد..پس نگو برگرد
این باعث شد تا از دست مردمم در برم
و از نسل دیگه ای هستن… و از عصر دیگه ای..با فرهنگ دیگه ای…افکار و اندیشه های دیگه ای
نهضت ها و جریان های فقهی و اجتماعی دیگری…و دنیای دیگری”
یه گوشه ای از این شهر یه سری آدم هست / آدمهایی مثل من
خسته از لحظه هایی مثل قبل
خسته از فردای شکل دیروز / خسته از آدمها زندگی خشک و بی روح
آه..من از یه نسل دیگم صدای گوله ها تو گوشم واسم لالایی خوندن
تو شیکم ننم صدای جیغ و داد ، زیاد شنیدم با صدای بمب و موشک
تو بیست و چند سال عمرم / آدم ها رو کنارهم ندیدم
یا جلوی هم بودن یا روی هم / اونها همش در حال جنگ بودن
حتی وقت خواب توی شب روی تخت
توی بیست و چند سال عمرم / بیست و چند بار مردم
بیست و چند سال حقم و خوردن
زندگیم و برعکس کشیدن / تا منم مثل اونا اون و برعکس ببینم
من وقتی مرد شدم که پره درد شدم / ظاهر آدم ها خوب و همه تو زرد شدن
تا اینکه خواستم که این اتفاق و درک کنم / از توی آدم های اجتماعم طرد شدم
این خیلی سخته..این خیلی تلخه / اینجا آدم های دورت نمیفهمن چیه حرفت
ابن اتفاق ها میشن عقده توی قلبت / یه مشت اعتقاد چرت و پرت میره تو مغزت
تا یه کم حرف زدم / گفت بگو معذرت
بخواب..این زندگی یه خوایه تلخه نه؟؟ / کسی ازم نمیپرسه که چیه درد من
دردم اینه که پرده رفت کنار از پنجرم / پس دیدم همه چیو داد زدم با حنجرم
بعدش بین من و خودم شروع شد جنگ نرم / این باعث شد تا از دست مردمم در برم
پس نگو برگرد..پس نگو برگرد
این باعث شد تا از دست مردمم در برم
See Less