تا که نشانت در همه جا می جویم
در همه دنیا وصف تو را می گویم
از دل شب تا به سحر هر لحظه
خاک رهت تا به ثریا می پویم
در همه دنیا وصف تو را می گویم
از دل شب تا به سحر هر لحظه
خاک رهت تا به ثریا می پویم
از دل شب تا به سحر هر لحظه
خاک رهت تا به ثریا می پویم
باز ای جان بار دگر خاموشی
چهره ی خود از نظرم می پوشی
درد مرا مرغ سحر می داند
دم به دم این نغمه ی غم می خواند
در شب تنهایی من
با دل شیدایی من
بر همه کس عیان شود
قصه ی تنهایی من
قصه ی رسوایی من
هر دم از شوق وصالت لبریزم
با نگاهی از سر جان برخیزم
تا نشانی آتش عشقت در دل
از همه عالم غیر تو من بگریزم
از همه عالم غیر تو من بگریزم
تا که نگاهت یک نظر افتد بر من
خنده زند مرغ چمن در گلشن
دیده چرا تر نشود از شوقت
جان ز شعف چون نگریزد از تن
دیده چرا تر نشود از شوقت
جان ز شعف چون نگریزد از تن
باز ای جان بار دگر خاموشی
چهره ی خود از نظرم می پوشی
درد مرا مرغ سحر می داند
دم به دم این نغمه غم می خواند
در شب تنهایی من
با دل شیدایی من
بر همه کس عیان شود
قصه ی رسوایی من
قصه ی رسوایی من
See Less