خورشیدمو شهاب قبولم نمی کند
سیمرغمو عقاب قبولم نمی کند
عریان تر از شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
بی تاب از تو گفتنم
افسوس که قرن هاست آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر زخویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
خورشیدمو شهاب قبولم نمی کند
سیمرغمو عقاب قبولم نمی کند
عریان تر از شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند
سیمرغمو عقاب قبولم نمی کند
عریان تر از شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
بی تاب از تو گفتنم
افسوس که قرن هاست آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر زخویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
خورشیدمو شهاب قبولم نمی کند
سیمرغمو عقاب قبولم نمی کند
عریان تر از شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند
See Less