باغ بی برگی من از تاریکی پا به دنیای پر از نور گذاشت
رفت از ذهن زمین سالی که رنگ دلمردهی تنهایی داشت
شاخهها غرق فراوانی گل، ریشهها دست در آغوش زمین
رودها تا دل دریا روشن، آبها تا سر چشمه شیرین
رفت از ذهن زمین سالی که رنگ دلمردهی تنهایی داشت
شاخهها غرق فراوانی گل، ریشهها دست در آغوش زمین
رودها تا دل دریا روشن، آبها تا سر چشمه شیرین
برگ میرقصد و باد از غوغا سر بی تابی باران دارد
باغ من خستگی طولانی از تماشای زمستان دارد
نهر آبی که در این آبادی است بذر امید در این خاک بکاشت
غرق بی تابی گندمها شو، فکر دلتنگی این مزرعه باش
زیر آرامش چتر خورشید، رقص بی تابی نور و سایه است
سهم آبادی این تابستان رونق باغچهی همسایه است
رونق باغچهی همسایه است
See Less