کاشکی تقدیر انسانها فقط در خواب بود
قصه از آغاز سَر میشد، دلت بی تاب بود
قصه از آغاز سَر میشد، دلت بی تاب بود
بعدِ تو بیزارم از صبح و طلوع آفتاب
کوچه های عاشقی از مهرِ تو مهتاب بود
گفته بودی تا ابد همراه و غمخوار منی
لعنت و نفرین بر این بیراهه که مُرداب بود
قلبم از طرزِ نگاهت باز هم آتش گرفت
کاش در چَشمانِ تو یک چشمه ی پُر آب بود
سخت دلخونم از این بیرحمیِ تلخ و غریب
کاشکی، کاشکی در رسمِ ِ دنیا عشق ورزی باب بود
بعدِ تو بیزارم از صبح و طلوع آفتاب
کوچه های عاشقی از مهرِ تو مهتاب بود
گفته بودی تا ابد همراه و غمخوار منی
لعنت و نفرین بر این بیراهه که مُرداب بود
قلبم از طرز نگاهت باز هم آتش گرفت
کاش در چَشمان تو یک چشمه ی پُر آب بود
See Less