نگاهت چه می در سبو میکند
که روح مرا زیر و رو میکند
نگاهت چه می در سبو میکند
که روح مرا زیر و رو میکند
که آرامشم را به هم میزند
تلنگر به خواب دلم میزند
چه رازیست با آن نگاه غریب
که پرهیزش آمیخته با فریب
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
دریچه به آفاق وا میشود گشوده به بی انتها میشود
و یا جاده ای که در این ماجرا به بن ست ها میکشاند مرا
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
گلی که به دفترچه ی روزگار به جای خزان مینویسد بهار
چراغی که در شعله اش میتوان امان یافت زین ظلمت بی امان
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
که روح مرا زیر و رو میکند
نگاهت چه می در سبو میکند
که روح مرا زیر و رو میکند
که آرامشم را به هم میزند
تلنگر به خواب دلم میزند
چه رازیست با آن نگاه غریب
که پرهیزش آمیخته با فریب
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
دریچه به آفاق وا میشود گشوده به بی انتها میشود
و یا جاده ای که در این ماجرا به بن ست ها میکشاند مرا
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
گلی که به دفترچه ی روزگار به جای خزان مینویسد بهار
چراغی که در شعله اش میتوان امان یافت زین ظلمت بی امان
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
See Less