چه خوب و آفتابیه هوای من با تو
تو کافههای شلوغ، گوش دادن به صدات
چه لذتی داره، تو خلوت کوچه، گرفتن دستات
چه لذتی داره…
بازم اجازه بده بهت سلام کنم، نگو باهام قهری
با اینکه میدونم تو بی اجازهترین عاشق این شهری
بازم اجازه بده بهت سلام کنم، نگو باهم قهری
با اینکه میدونم، تو بی اجازهترین عاشق این شهری
تو غربت خونه، جز من دیوونه، کی غصهٔ تورو خورد؟
شبای تنهایی، بدون لالایی، چه جوری خوابت برد؟
آخ که چه دلگیره هوای من بی تو
چقدر نفسگیره، قدم زدن بی تو
تو خلوت کوچه، گرفتن دستات، همش دروغه دروغ
چقد ادامه بدم به گمشدن تو این خیابونای شلوغ؟
جز من دیوونه، کی وقتی حس میکنه که داره میمیره
حتا واسه مردن، از توی دیوونه اجازه میگیره؟
جز من دیوونه، کی وقتی حس میکنه که داره میمیره
حتا واسه مردن از توی دیوونه اجازه میگیره؟
چراغهای رنگی
آدمای سنگی
سرفه و دلتنگی
تو کافهٔ خالی
یه استکان چایی
کنار تنهایی
اون طرف میزم
جات خالیه عزیزم
See Less